تن پاکت که زیر پیرهن است


وحده لاشریک له چه تن است

هست پیراهنت چو قطرهٔ آب


که تنگ گشته برگل و سمن است

با خودم کش درون پیراهن


که تو جانی و جان من بدن است

تازیم در غم تو جامه درم


وز پس مرگ نوبت کفن است

دل بسی برده ای نکو بشناس


آنکه خسته تر است ازان من است

اندرا و میان جان بنشین


که تو جانی و جان ترا بدن است